جزوه

ساخت وبلاگ
سکانس اول (جلسه آخر کلاس هلال احمر ،امتحان عملی) اول کلاس امتحان تئوری رو دادیم ،استاد می گفت فقط به کسایی مدرک داده میشه که امتحان تئوری رو بالای 17 بشن .واسه همین من حسابی خونده بودم،ولی فک کنم تنها کسی که امتحان رو جدی گرفته بود، من بودم.خلاصه این که بعد امتحان تئوری نوبت به امتحان عملی رسید .اولش استاد پرسید کسی داوطلب میشه؟که طبق معمول همیشه جناب شخص شخیص مثله قهرمان ها داوطلب شدن . روند این جوری بود که هر امتحان دهنده ای باید یه مصدوم هم با خودش میاورد و بعد به صورت شانسی یه کاغذ از روی میز برمیداشت و نوع بانداژ و آتل بندی ای که رو کاغذ نوشته شده بود رو انجام می داد و هر بار هم اسم دو نفر امتحان دهنده رو صدا می کرد. دوباره استاد پرسید کسه دیگه ای هم داوطلب میشه؟ولی هیچکس داوطلب نشد .منم در همین حین با خیال راحت آخر کلاس نشسته بودم واسه خودم تخمه می خوردم(اینو بگم کلاس شلوغ پلوغ بود،همه بچه ها از جاشون بلند شده بودن رفته بودن جلو کلاس تا ببینن امتحان چه جوریه . منم تو این موقعیت راحت ته کلاس نشسته بودم و فارغ از همه چیز تخمه میشکوندم)تو حال خودم بودم که یه دفعه استاد اسم منو صدا کرد .انگاری که برق سه فاز بهم وصل کردن عین جت از جام پریدم. یه دونه تخمه تو دستم بود که انداختمش تو پلاستیک و زیر لب گفتم اه لعنت به این شانس برای چی من باید نفر اول باشم؟خلاصه دسته دوستم فاطمه رو گرفت جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 18:10

تقريبا یکي دو هفته پیش به اصرار دوستام تو یه مسابقه گویندگی که از طرف کانال رادیو دانشگاه برگزار می‌شد شرکت کردم (تعریف از خود نباشه ولی صدای خوبی دارم طوری که هر وقت با کسی هم کلام میشم بهم میگه برو تو رادیو )روند مسابقه هم این جوری بود که یه متن آماده می کردی و و می خوندی و صداتو واسشون می فرستادی‌.منم خیلی سرسری تو کلاس با گوشی دوستم رفتم تو اینترنت و یه متن پیدا کردم و بعد با گوشی اون یکی دوستم که خوب صدا رو ضبط می کرد صدامو ضبط کردم و بعدم فرستادمش واسه مسابقه یعنی حتی به دوبار نکشید صدا ضبط کردنمون آخه خیلی جدی نگرفته بودم . خلاصه این که یه چند مدت بعد تو کانال اعلام کردن که خودشون از بین کارهای فرستاده شده پنج تا کار که از بقیه بهتر بوده رو انتخاب کردن و اونا رو تو کانال میزارن واسه رای گیری.قبل از اون به من گفته بودن که قرارهای صدامو بذارن تو کانال.ولی یه مشکلی که بود این بود که همه ی پنج تا کار رو همزمان با هم تو کانال نذاشتن بلکه هر هروز  دو تا صدا رو می فرستادن و این یعنی این که افرادی که صداشون زودتر گذاشته می‌شد تو کانال فرصت بیشتری برای جمع کردن رای داشتن و این اصلا عادلانه نبود.و از شانس بدم من آخرین نفری بودم که صدامو تو کانال گذاشتن .وقتی که صدای من گذاشته شد بقیه قبلش کلی رای جمع کرده بودن . خلاصه به محض اینکه صدام رفت تو کانال شروع کردم به رای جمع کردن .همه جا صد جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 18:10

کلا فک کنم هر وقت شخص شخیص منو دیده باشه نیشم تا بنا گوشم باز بوده در کل من همیشه تو دانشگاه خندونم یعنی گروه منو دوستام این جوری هستیم یه هم کلاسی دارم هر وقت صدای خنده من بلند میشه میگه عزیزم خنده زن مسلمان تبسمه .حالا از این حرفا بگذریم که سخن دوست خوش تر است. سکانس اول (کلاس هلال احمر جلسه آموزش حمل مصدوم)شخص شخیص به همراه دوستاش یک عدد مانکن آدم که خیلی بزرگ و سنگین هم هست آوردن تو کلاس تا استاد شیوه بستن مصدوم روی برانکارد رو آموزش بدن بعد از آموزش، استاد از دخترا خواستن تا بیان برای تمرین.منم خوشحال و سرخوش در حالی که همچنان نیشم باز بود به هراه دوستام داوطلب شدیم .خلاصه این که طبق آموزش های استاد مصدوم رو به وسیله باند های مخصوص روی برانکارد بستیم و حاضر شدیم تا برانکارد رو بلند کنیم ولی قبلش باید هر کدوممون تو جای مخصوص خودش می ایستاد ومن هم تا خواستم برم اون طرف برانکارد بایستم یکی از دخترا پاش خورد به برانکاردو برانکارد زیر پای من چرخید و منم به خاطر چکمه های پاشنه بلندی که پام بود نتونستم تعادلم رو حفظ کنم به طرز مضحکی تو کلاس جلوی چشم همه شوت شدم روی زمین .بعله دیگه من رکورد سوتی و ضایع شدن رو جلوی شخص شخیص شکوندم .تا قبلش فقط فک می کرد من یه دختر خسیس با یه فامیلی داغونم و الان هم که بهش ثابت شد بنده دست و پا چلفتی هم هستم سکانس دوم (بلند کردن مصدوم) خلاصه با هر بدبخت جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 14:14

سکانس اول (کلاس هلال احمر،استراحت بین کلاس) یکم دیر به کلاس رسیدم واسه همین موقعی که استاد وسط کلاس یه تایمه استراحت داد رفتم پیش دوستم تا از رو جزوش قسمتی رو که نبودم عکس بگیرم،همین جور که داشتم عکس می‌گرفتم سنگینی نگاه شخص شخیص رو هم احساس می کردم ،به دیوار کلاس تکیه داده بود و نگاهش به ما بود ،اومد سمتمون و رو کرد به دوستم و گفت ببخشید میشه جزوتون رو بدید تا بذاریمش تو کانال واسه استفاده کل کلاس.در حالی که بدجوری حسودیم شده بود تو دلم می گفتم ای کاش به من گفت ولی سعی کردم خودم رو خیلی بی خیال نشون بدم واسه همین راهمو کشیدم و رفتم سر جام که دو ردیف عقب تر بود نشستم و خودمو مشغول کردم به جمع و جور کردن وسایلم که دیدم همین جور که داشت با دوستم حرف می‌زد برگشت منو نگاه کرد و بعد اومد روبه روم ایستاد.با خودم گفتم حتما با من یه کاری داره ولی اصلا نگاش نکردم و به جوری وانمود کردم که انگاری متوجش نشدم ، ولی مطمئن بودم می خواد یه چیزی بهم بگه،یه چند ثانیه ای رد شد و اون همین جوری روبه روم ایستاد ولی بعدش انگاری که منصرف شد ،چون اومد درست به بغل دستیم گفت ببخشید میشه جزوتون رو بدید و .... دقیقا همون حرف هایی که به دوستم گفته بود رو به بغل دستیم هم گفت تعجب کرده بودم با خودم گفتم مگه جزوه فاطمه رو نگرفت همین جور که داشت با بغل دستیم حرف میزد نگاهش کردم داشت می خندید یه خنده معنی دار یه خند جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 14:14